کوتاه ترین قصه ی دنیا....

رف...........ت

همه چیز با یک گریه شروع شد ....

نه

این یک داستان عاشقانه نیست ...

شروع زندگیه لعنتیه منه..........

عاشق شدن هم

خودش یجوررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر

بدشانسیه

کوه کندن بهانه بود....

فرهاد تیشه میزد تا نشنود صدای مردمانی را که مدام در گوش شیرین میخواندند

"او دوستت ندارد"

بعضی وقتا از شدت دلتنگی.........

گریه که هیچ...........

دلت میخواد

های های بمیری.............

اهااااااااااااای ادمااااااااااااااااا

جواب "دوستت دارم"

فقط مرسی نیست

خدایا

نمیخوام کاری کنی رقصم بیاد

ولی لااقل کاری کن گریم نیاد

خودم را اماده میکنم برای رقص

باید برای جشن اشنایی تو با عشق جدیدت

سنگ تمام بگذارم

کاش خدا کمی صبر میکرد........

هنوز اماده نبودم برای بزرگ شدن.........

وای از روزی که شریک خاطره هات بشه

یه شماره خاموش و

یه سیگار روشن

دلم میگیره وقتی میبینم

تو هستی

من هستم

ولی قسمت نیست

"دلت که گیر باشه........

تموم زندگیت نخ کش میشه...."

وقتی یه ادم میگه هیشکی منو دوس نداره

منظورش از هیشکی یه نفر بیشتر نیست

"همون یه نفری که برا که برا اون همه کسه"

خیلی شیرینه تو sms بازی های شبونه خوابت ببره

بعد صبح بیدارشی ببینی sms اومده:

قربون عشقم برم که خوابش برده

گاهی دلم هوس شیطنت میکند

از همان شیطنت هایی که حرف تو پشت بند انهاست که میگویی:

"مگه دستم بهت نرسه"